...«مادرم گریسته بود و چشمانش را با پرده پاک کرده بود. آن لکه
همانجا ماند. مرکزش پررنگ بود و کناره هایش مثل دود، آهستهآهسته پخش میشد. انسانها
نمیدانند که لکه درد و رنج، پاکشدنی نیست. درد از جایش تکان نمیخورد. مثل سنگ و
کوه است. لکه از روی پرده پخش شد و همهجا را فراگرفت. با پنجههایش روی دیوار خانهمان
تَرَک انداخت. به سقف رسید و قطرهقطره چکید روی فرشها. روی مبلها و بالشهامان»...
ترجمه بخشی از داستانی کوتاه نوشته
«احمد بوکه» نویسنده ترک،که اینروزها مشغول خواندن کتابش هستم.
«احمد بوکه»، متولد 1970 چند
سال پیش به عنوان یکی از برترین نویسندگان زیر چهل سال ترکیه معرفی شده بود. پشت جلد کتابش در مورد او نوشته
شده:
احمد بوکه نویسنده جوانی است که توانسته توجه
دنیای ادبیات را به داستانهایش جلب کند. او لحن و نقش خود را ثبت کرده. در آثارش
زبان سیال و شعرگونهای دارد که خاص خود اوست. زبانی طناز. او حکایت کسانی را نقل
میکند که با آنها زندگی کرده و از محیطی مینویسد که کاملا آن را شناخته. با
خواندن داستان های او صدای شخصیت هایی را که خلق کرده، می شنوید.